دسته : شعرهای عاشقانه , هوشنگ ابتهاج , عکس نوشته , ,

امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
مِی جوش می زند به دل خُم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی.
"هوشنگ ابتهاج"
برچسب ها : هوشنگ , ابتهاج , عاشقانه , شعر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , ,

امشب افتــاده به جانـــم تب یادت ، چه کنم؟
من نــدارم به غم هجر تـــو عادت ، چه کنم؟
روزگــاریست که دیــــوانه و بیمــــار توأم
مانــده ام گر تــو نیایی به عیادت ، چه کنم؟
گشته کابوس شبم ، دست تـو در دست رقیب
آتشــم می زنـــد این حس حسادت ، چه کنم؟
هر دری بـــود زدم تا تــو بمانی ، که نشـد
گر مرا نیست به وصل تو سعادت ، چه کنم؟
عمر و جانم به فدایت همه ، ای دوست بگو
با چنین وسوسه ی عرض ارادت ، چه کنم؟
تا به دل مهر تو برجاست ، تو را می طلبم
دوست دارم که شوم وفق مرادت ، چه کنم؟
شعر "چه کنم ؟" از دفتر شعر "نیمه شبهای من" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , ,

می ترسم...
از خودم
از کسانی که نمی شناسم
اتفاقاتی که هنوز برام غریبه اند
و از فردایی که نیامده
می ترسم...
از وزش تند سالهای پی در پی
و خشکیدن ریشه هایم در این گلدان قدیمی می ترسم.
افکارم بین دیروز و امروز و فردا پرسه میزند
خودم نیز میان زمین و هوا معلقم
مانند بادکنکی که از دست کودکی رها شده.
مرا می ترساند...
قدمهایی که بی هوا روی سنگفرش پارک بر می دارم
صدای برگهایی که زیر پاهایم می شکنند
و طبیعتی که تکرار می شود
مانند روزهای من...
می دانم که آینده اینجا نیست!
اما این تکرار...
این تکرار مرا می ترساند.
می ترسم فرصتم تمام شود
و من در انتظار سبزترین باور زندگی ام، با زردی به پایان برسم!!!
شعر "تکرار" از دفتر شعر "نیمه شبهای من" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , ,

بـــاز با یاد تــــو با دیـــــده ی تـــر
مثل شب های دگـــــر تا به سحــــر
لحظه ای را مژه بـــــرهــــم نـزدم
نیست انگــــار که از خواب خبــــر
گــــرچه داری خبـر از حرف دلـــم
می نــــویسم همــــه را بـار دگـــــر
می بـــرد گــــریه امانم ، گله نیست
هـــرچه اشک است به لبخند تـو در
خـــــوب دانم کـــه نـــــدارد گل من
طعم لبخند تــــــو را قنــد و شکــــر
سیـــــر از چشــــم سیاهت نشــــوم
می دهم عمــــر به یک لحظه نظـر
در عجب مانده ام ای یار که چیست
فرق ابــــروی تو با قـوس قمــــــر!
در بــــرم هستــــی و دلتنگ تـــوأم
این چه عشقیست که افتاده به ســــر
آنچنان رفتـــه قــــــرارم که مگــــو
در هـــــوایت دل و جانــــم زده پـر
دست من نیست ، تــــو دنیــای منی
می شود دست کشید از تو مگـــر!؟
شعر "می شود دست کشید از تو مگر !؟" از دفتر شعر "نیمه شبهای من" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , ,

با من بگو که اینهمه احساس ، خواب نیست
یا آب هم به پاکیِ ایــن عشقِ نــاب ، نیست
با من بگـــو که مثل تـو پیــــدا نمی شــــود
تکــرار کن که قلبِ زلالت ، سـراب نیست
باور نمی کنــــم که دگــــر ، همنشین مـــن
تنهائی و عـذاب و غـم و اضطراب ، نیست
تنهــا کسی کــه حال مـــرا درک می کنـــد
تنها تویی که حال تـو با من ، خراب نیست
اغــــراق نیست ، اینکه بگویــم عزیـز دل
گــــرمای دست های تــــو در آفتاب نیست
از لحظه ای که آمــده ای ، با وجــــود تـــو
فهمیـده ام که عشـــق ، فقط در کتاب نیست
شعر "با من بگو " از دفتر شعر "همنفس" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود
با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود
همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم
این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود
رگِ خوابِ تو اگر دست دلم می افتاد
قصّه ی عشق، فراهم شدنش حتمی بود
پا به پای من اگر آمده بودی در شهر
این خبر سوژه ی عالم شدنش حتمی بود
بین ما موش دواندند! خودت می دانی
چون که این رابطه محکم شدنش حتمی بود
سیب و قلیان دو سیب و من و تو... در این حال
شخصِ ابلیس هم آدم شدنش حتمی بود!
شک ندارم که اگر پای تو در بین نبود
«جنّت آباد» جهنّم شدنش حتمی بود...
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگیم بی خبرم
این همه فاصله، ده جاده و صد ریل قطار
بال پرواز دلم کو که به سویت بپرم؟
از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این قافیه ها گم شده و در به درم
تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتاه شود در نظرم
بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
بی تو دنیا به درک، بی تو جهنم به درک
کفر مطلق شده ام دایره ای بی وَتَرم
من خدای غزل ناب نگاهت شده ام
از رگ گردن تو من به تو نزدیک ترم
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

نمی گویم به این دیوانه بازیهام عادت کن
فقط مثل گذشته با دل تنگم رفاقت کن
گرفته جنگل تنهایی ام را درد در آغوش
بیا آتش بزن، قلبِ مرا از درد راحت کن
تویی که مثل برمودا دلم را جذب خود کردی
به عشق دخترانِ چشم رنگی هم حسادت کن
بیا و مرد باش و کمتر از آنی که می بینم
مرا با گرگهای هرزه گرد بیشه قسمت کن
دلم یخ بسته، اسکیموی شرقی، با دمِ گرمت
کمی از این دلِ یخ بسته ی قطبی حمایت کن
نیوتن گفت آری، هر عمل، عکس العمل دارد
تو هم "قانونِ دوّم شخص عاشق" را رعایت کن
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,