دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

دردِ عشقی کشیده ام که فقط هر که باشد دچار می فهمد
مرد، معنای غصّه را وقتی باخت پای قمار می فهمد!
بودی وُ رفتی وُ دلیلش را از سکوتت نشد که کشف کنم
شرحِ تنهاییِ مرا امروز مادری داغدار می فهمد!
دودمانم به باد رفت امّا هیچ کس جز خودم مقصّر نیست
مثلِ یک ایستگاهِ متروکم، حسرتم را قطار می فهمد!
خواستی با تمامِ بدبختی، روی دست زمانه باد کُنم!
دردِ آوارگیّ هر شب را مُرده ی بی مزار می فهمد
هر قدم دورتر شدی از من، ده قدم دووووور تر شدم از او
علّتِ شکِّ سجده هایم را «مُهرِ رکعت شمار» می فهمد!
قبلِ رفتن نخواستی حتّی یک دقیقه رفیقِ من باشی
ارزش یک دقیقه را تنها مُجرمِ پای دار می فهمد...
شهر، بعد از تو در نگاهِ من با جهنّم برابری می کرد
غربتِ آخرین قرارم را آدمِ بی قرار می فهمد
انتظارِ من از توانِ تو بیشتر بود، چون که قلبم گفت:
بس کن آخر!
مگر کسی که نیست چیزی از انتظار می فهمد؟!
"امید صباغ نو"
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , فروغ فرخزاد , ,

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد..می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله ی آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
" فروغ فرخزاد"
برچسب ها : فروغ, فرخزاد , شعر, عاشقانه, معاصر, ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند
دیوانـه ها از حال هــم امّا خبر دارند
آیینه بانـــو! تجربه این را نشان داده:
وقتی دعاها واقعی باشند اثر دارند
تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است
اصلاً تمــام قرص ها جز تــــو ضـــــرر دارند
آرامش آغوش تو از چشم من انداخت
امنیتی کــــه بیمه های معتبـــر دارند
«مردی» به این که عشق ده زن بوده باشی نیست
مردان ِ قدرتمند ، تنهــــا «یک نفـــــر» دارند!
ترجیــــح دادم لحـــن پُرسوزم بفهمـــاند
کبریت های بی خطر خیلی خطر دارند!
بهتــر! فرشته نیستم ، انسانِ بـــی بالــــــم
چــون ساده ترکت می کنند آنان کـه پَر دارند
می خواهمت دیوانه جان! می خواهمت، ای کاش
نادوستانم از سر ِ تـــو دست بردارند...
امید صباغ نو
برچسب ها : امید, صباغ نو, شعر, عاشقانه, معاصر, عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

به جای این که در شبهای من خورشید بگذارید
فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید
همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم
به جای باد در «فرهنگِ عاشق» بید بگذارید
همین که عشق من شد سکّه ی یک پولِ این مردم
مرا بر سفره های هفت سینِ عید بگذارید!
خیالی نیست، دیگر دردهایم را نمی گویم
به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید
ببخشیدم!برای این که بخشش از بزرگان است
خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید!
گرفته ناامیدی کلّ دنیای مرا، ای کاش
شما آن را به نام کوچکم «امّید» بگذارید
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,
رفتن داریم تا رفتن
گاهی کسی با دلش می رود
گاهی هم با پایش
یک رفتن هم داریم
اسمش رفتن است اما نه کسی جایی می رود
نه دلی کنده می شود از دلی
و این عذاب است
عذاب اینکه بنشینی به انتظار معجزه ای
انتظار اینکه روزی بشود این همه دوست داشتن
جایش را به دوست نداشتن بدهد
جایش را به بی تفاوتی
فراموشی
و حتی
کسی بیاید دلت گرم بودنش شود
کسی بیاید و باشد و بماند
من اما می گویمت
انتظار بیهوده است
زمان هم عادتت می دهد
همین.
تنها به یک سلام راضی می شوی
به یک نگاه
به یک آمدن کوتاه
ساده بگویم
خودت می شوی
دشمن سرسخت خودت
گاهی بی رحم باش
با احساست
بی رحم باش و وقتی زخم خورد
از دستان تو
نوازشش کن
اشک بریز و بگو
چاره ای اگر غیر از این بود
چنین نمی کردم
گاهی احساس را
به بهانه ی آزادیش
باید کشت...
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دل نوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

نفس تنگی گرفته اند روزهایم
هیچ دارویی هم انگار اثر نمی کند
بر حالشان
هرچند که داروها را من بی تجویزِ دکتر
به خوردشان می دهم
...با دستِ من بمیرند بهتر است
تا به دستِ روزگار
آخر به هیچ کجایِ روزگار
بر نمی خورد
و این برایِ منی که
...
به حدِ کافی سردی و بی تفاوتی دیده ام
سخت که هیچ
درد است . .
راستش را اگر بگویم
گاهی عجیب نا امید می شوم
مثلِ امروز
مثلِ فردا
اصلا مثلِ تمامِ این روزهایی که
دارد می آید و
به راحتیِ رفتنِ آدمها
می رود
-
خدا جان تو نشنیده بگیر
گاهی جسارت می کنم و یاوه گویی می کنم
می دانی که آدم است
کاسه کوزه ها را گاهی باید
بر سرِ امید بشکند
بلکه کسی این حوالی به خودش بی آید
-
.
چقدر کار دارم
فردا باید باز هم
لبخندم را رویِ صورتم بنشانم
خودم را مرتب کنم
و به اهالیِ این روزهایِ
زمستانی
بگویم
لبخند بزن جانم . . دنیا آنقدرها هم
بد نیست
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

فردا که جمعه بیاید
باز قرار است همه چیز هجوم بیاورد
بر سرِ لحظه هایم
باز قرار است از همان صبح
یادم بیاید که چقدر همه چیز
نیست
این روزها
قرار است غروب که شد
باز این بغضِ لعنتی
قل قلک بدهد سکوت
بی وقفه ام را .. .
شاید هم معجزه ای شود
تا چشمانم رو به این همه شومی باز می شود
تو نشسته باشی
تماشایم کنی
و بگویی
صبحِ جمعه ات بخیر
جانم
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , عکس نوشته , ,
میان تمام نگاه های خالی از خیال پاک
پراز خیال اغوش های شبانه
تو
ناب بمان
تو رویابمان
برای خیال کسانی که
تامیگویی سلام
به جای حال روزهایت چطور است..
میگویند
حال جیبت چگونه میگذرد..
تو بمانو نگاه خسته ی مردی را خریدار باش
که وقتی چشمانش به روی تو باز میشود
انگار
انعکاس خورشید رانظاره میکنی
تو بمان و بیخیال کافه گلاسه و سانشاینو این حرف هاباش
خودمانیم!
خستگی یک مرد
یادت باشد..
یک
م ر د
بایک فنجان چای داغ
از دستان پرمحبت تو
بیشتر بی معنی میشود..
گوشت را بیاور دخترک!
تو بماند ... تو بخند .... تو برقص
تو
فقط
خودت باش......
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل, دانتیسم, عاشقانه, دلنوشته, عکس نوشته, تلخ نوشته, ,